بسم الله الرحمن الرحیم

 

تقریباً همه نخبگان جامعه هم به ضرورت تولید الگوی پیشرفت اسلامی پی‌برده و هم ضرورت تحّول در علوم انسانی را قبول کرده‌اند و همچنین اکثریت جریانات علمی، قائل به تأسیسی بودن این دو مقوله می‌باشند. زیرا ساختارهای حال حاضر جامعه که برگرفته از فکر و مبانی توسعه غربیِ ریشه‌دار در علوم انسانی مادیگرا هستند، در طول این سال‌ها نشان داده‌اند که توانایی رساندن جوامع را به سر منزل مقصود را ندارند.

بعد از سی و پنج سال که از انقلاب اسلامی می گذرد، این نکته به خوبی قابل دریافت است که ساختارهای کشور نه تنها توانایی تحقق اهداف انقلاب اسلامی را ندارند، بلکه حتی نمی‌توانند شاخصهای هویت اسلامی را شناسایی کرده و روش محاسبه آنها را معرّفی کنند.

نکته جالب‌تر اینکه این الگوها حتّی نتوانسته‌اند در کشورهای توسعه‌یافته هم، به آرمان شهر مدنظر خود برسانند. هرچه در آن کشورها توسعه بیشتر محقق شده، به همان میزان نه تنها از انسانیت مدنظر اسلام ناب دورتر شدند، بلکه حتّی نتوانسته‌اند اهداف توسعه‌یافته‌گی را به خوبی جلو ببرند. پخش پنجاه میلیون کوپن غذا برای مستمندان، وجود سیصد میلیون اسلحه در دست مردم عادی، قیام والستریت و حجم سنگین زندان‌های آمریکا، تنها نمونه‌ای از این ایراداتی است که نشان می دهد مدرنیته حتی در توسعه یافته ترین کشور دنیا هم نتوانسته توفیقی بدست بیاورد.

از سوی دیگر هم بیماری و معلولیت علوم انسانی حال حاضر، خصوصاً در کشور ایران اسلامی، پس از این سال‌ها به خوبی روشن شده است، علوم انسانی در کشور، کاملاً التقاطی و ترجمه‌ای در اختیار دانشجویان قرار می‌گیرد. دانشگاه از تأسیس علوم انسانی اسلامی بازمانده و توانایی تولید محصول کارآمدی، را ندارد. به قول یکی از اساتید دانشگاه تهران: این دانشگاه بیشتر به مانند یک مادر پیر فرتوت بدرد نخور بقیه دانشگاه ها می باشد.

این در حالی است که حوزه علمیه حال حاضر تشیع هم با اینکه در دل خود گنجینه ای با ارزش و قوی از منابع متکّی به وحی را دارا می‌باشد، هنوز نتوانسته برای وضعیت حال حاضر نسخه ای کارآمد تولید کند.

حال با قبول این فضا باید دید که کدام یک از دو امر تولید الگوی پیشرفت اسلامی و تحّول در علوم انسانی، مقدّم بر دیگری و یا کدام یک به عنوان مقدمه دیگری می باشند؟

اکثر نخبگان کشور مسمومیت علوم انسانی حال حاضر را اعظم مشکلات می دانند، و اینگونه بیان می‌کنند: «که تا زمانی که علوم انسانی، اسلامی نشده، نمی توان ساختارهای جامعه را اسلامی کرد. پس اولویت تأسیس علوم انسانی اسلامی است، تا بتوانیم بوسیله آنها مبانی حکومت داری را فهمیده، و قدم  به قدم برای آن شروع به تئوری پردازی و ساختارسازی کنیم.»

خود این تفکر اشکالات زیادی به همراه دارد، مثلاً بر فرض اگر با این تفکر جلو برویم و تقدّم تحوّل در علوم انسانی را مقدم بر تولید الگوی پیشرفت اسلامی بدانیم، این سؤال پیش می آید که با مدیریت حال حاضر جامعه چه کار باید کرد؟ زیرا به خوبی واضح است که اگر به همین شکل پیش بریم و بخواهیم منتظر تولید علوم انسانی اسلامی شویم، کشور در عینیت بیشتر به سمت مدرنیته پیش خواهد رفت و دیگر تئوری‌ها و ساختارهای اسلامی جایگزین را به راحتی نخواهد پذیرفت.

به نظر می‌رسد، نظریه دوم یعنی تقدّم تولید الگوی پیشرفت اسلامی بر تحوّل علوم انسانی، کارآمدتر و دقیق‌تر باشد، زیرا اولاً باید فضایی به وجود بیاید تا عیوب و ناکارآمدی علوم انسانی به خوبی مشخص شود و بعد از آن نخبگان به ضرورت نیاز به تحوّل در علوم انسانی برسند. مثلاً اگر کرسی های آزاداندیشی در حوزه و دانشگاه‌ها راه اندازی شود، خواهیم دید که فکر اسلامی به راحتی بر تفکرات غربی غالب خواهد شد و همه را به سمت تحوّل در علوم انسانی خواهند کشاند.

از سوی دیگر با حرکت به سمت تولید الگوی پیشرفت اسلامی، مدیریت حال حاضر کشور را حفظ کرده و حرکت آن را از توسعه غربی به سمت پیشرفت اسلامی تغییر خواهد کرد. همچنین می‌تواند در همین حال فکر و عزم مردم را با اهداف اسلامی بیشتر همراه کرده و زمینه تولید علوم انسانی اسلامی را ایجاد کنیم. زیرا الگوی پیشرفت اسلامی که یک الگو با ساختار ذهنی می باشد، که نظامات ذهنی افراد جامعه را به وسیله پردازش موضوعات جهت ساز مدیریت کرده  وبه این دلیل که ساختارهای ذهنی در ساختارهای علمی و عینی ریشه دار می باشند، همزمان وضعیت فعلی کشور را مدیریت می‌شود و فضا را برای تغییر در ساختارهای عینی و علمی در جامعه فراهم می‌خواهد شد.